CapitanGamers Story
How it started
In the heart of the Enchanted Forest, where ancient trees whispered secrets and magical creatures roamed freely, lived a young wizard named Elijah Stromsa. Elijah, who came from a humble background, yet possessed a talent for magic that shone in his soul, had a curiosity that knew no bounds and was determined to discover the secrets of the world around him.
One mysterious autumn morning, with the leaves dancing in the breeze and the sun shining its golden rays on the forest floor, Elijah stumbles upon an ancient tomb hidden deep in a forgotten forest. And in it She came across a book. Covered in worn leather and adorned with arcane symbols of power, the book seemed to beckon him with the promise of untold knowledge.
With trembling fingers, Elijah opened the Book of Mysteries and began deciphering its mysterious pages. Among the fading ink and crumbling skin, She discovered traces and an early version of the spell known as Homenum Revelio. A spell that is said to reveal the presence of humans in its vicinity.
Intrigued by the spell's potential, Elijah began a quest to unlock its secrets. Guided by the whispers of the forest and the gentle touch of magic coursing through her veins, She delved deeper into the ancient arts of enchantment.
As days turned into weeks and weeks into months, Elijah honed his skills with unwavering determination. She collected rare herbs and ancient materials and combined them with his magic threads to create a spell of unparalleled power.
But creating Homenum Revelio was not without its challenges. With every spell She uttered, Elijah felt the weight of its magic pressing down on Her, threatening to destroy Her if She dared lose control. However, due to his desire to discover the spell's true potential. She continued her work, undeterred by the dangers lurking in the shadows.
Finally, after countless trials and long sleepless nights, Elijah stood on the precipice of discovery. With a steady hand (meaning no stress on the person) and a heart full of hope, She cast the first Homenum Revelio spell and unleashed Her magic on the world.
As the spell echoed through the forest, a bright aura enveloped Elijah, making her a soft glow of light. She waited with bated breath, concentrating on the magic that surrounded her.
And then, like a whisper on the wind, the spell answered her call. In the distance, hidden among the trees, it showed him the presence of humans; A testament to Elija's magic power and her will power.
But as the euphoria of discovery overwhelmed he, Elijah knew her journey had just begun. Commanded by Homnum Riolio, She vowed to use its magic wisely, to protect the enchanted realm She called home and to uncover the secrets hidden deep in the forest.
And so, amidst the whispering of the trees and the singing of the stars, Elijah Stromsa embarked on a new adventure, her spirit burning with the promise of magic yet to come.
Now we don't know what happened to Her.
And how this spell reached us and became our tool today. But we know that there are long stories behind it and Elijah's spirit is always watching and shining.As I emerged from my room, I saw..... , to be continued
this time we have a persian version
در قلب جنگل طلسم شده، جایی که درختان کهن اسرار را زمزمه می کردند و موجودات جادویی آزادانه پرسه می زدند، جادوگری جوانی به نام الیجا استرومسا زندگی می کرد. الیجا که از خاستگاهی فروتن و در عین حال دارای استعدادی از جادو بود که در روحش می درخشید، دارای کنجکاویی بود که هیچ حد و مرزی نمی شناخت و عزمی راسخ برای کشف اسرار دنیای اطرافش داشت. در یک صبح اسرار امیز پاییزی بود، در حالی که برگ ها در نسیم می رقصیدند و خورشید پرتوهای طلایی خود را بر کف جنگل می تابید، الیجا به طور تصادفی به یک قبر باستانی که در اعماق یک جنگل فراموش شده پنهان شده بود، برخورد کرد و در آن به یک کتاب برخورد کرد . این کتاب که با چرم فرسوده و با نمادهای قدرت محرمانه آراسته شده بود، به نظر می رسید که او را با وعده دانش ناگفته صدا می کند. الیجا با انگشتانی که می لرزید، کتاب اسرار امیز را باز کرد و شروع به رمزگشایی از صفحات مرموز آن کرد. در میان جوهر محو شده و پوست در حال فرو ریختن، او نشانه هایی و نسخه اولیه ای از طلسم معروف به Homenum Revelio را کشف کرد . طلسمی که گفته می شود حضور انسان در مجاورت آن را آشکار می کند. الیجا که شیفته پتانسیل این طلسم شده بود، تلاشی را برای باز کردن رمز های آن آغاز کرد. او با هدایت زمزمههای جنگل و لمس ملایم جادویی که در رگهایش جریان داشت، عمیقتر به هنرهای باستانی طلسم و افسون پرداخت. همانطور که روزها به هفته ها و هفته ها به ماه ها تبدیل می شدند، الیجا مهارت های خود را با اراده ای تزلزل ناپذیر تقویت کرد. او گیاهان نادر و مواد باستانی را جمع آوری کرد و آنها را با رشته های جادوی خود به هم پیوند زد تا طلسمی با قدرتی بی نظیر ایجاد کند. اما ایجاد Homenum Revelio بدون چالش نبود. با هر افسونی که به زبان میاورد، الیجا احساس میکرد که وزن جادوی آن بر او فشار میآورد و تهدید میکرد که اگر جرات کند کنترلش را از دست بدهد او را از بین خواهد برد. با این حال، به دلیل تمایل او به کشف پتانسیل واقعی طلسم. او به کار خود ادامه داد، بدون اینکه خطراتی که در سایه ها پنهان شده بود منصرفش کنند. سرانجام، پس از آزمایش های بی شمار و شب های بی خوابی طولانی، الیجا بر پرتگاه کشف ایستاد. او با دستی ثابت ( منظور به نبودن استرس در شخص ) و قلبی پر از امید، اولین طلسم Homenum Revelio را به اجرا درآورد و جادوی خود را بر جهان آزاد کرد. همانطور که طلسم در جنگل طنین انداز می شد، هاله ای درخشان الیجا را فرا گرفت و او را درخششی ملایم از نور قرار داد. با نفس بند آمده منتظر ماند و حواسش را به جادویی که او را احاطه کرده جمع کرد. و سپس مانند زمزمه ای بر باد طلسم به تماس او پاسخ داد. در دوردست ها، پنهان در میان درختان، حضور انسانها را به اون نشان داد ؛ گواهی بر قدرت جادوی الیجا و قدرت اراده او. اما از آنجا که سرخوشی کشف او را فرا گرفت، الیجا می دانست که سفر او تازه شروع شده است. با فرمان هومنوم ریولیو، او عهد کرد که از جادوی آن عاقلانه استفاده کند، تا از قلمرو مسحور شده ای که او را خانه می نامید محافظت کند و اسرار پنهان در اعماق جنگل را کشف کند. و به این ترتیب، در میان زمزمههای درختان و آواز ستارگان، الیجا استرومسا وارد ماجراجویی جدیدی شد، روحش در حال شعلهور شدن از وعده جادویی که هنوز در راه است. کنون ما نمیدانیم که چه بلایی سر او امده و چه ماجرایی او را در خود بلعید. و چگونه این طلسم به دست ما رسید و امروز به ابزار ما بدل شد. ولی میدانیم که قصه های طولانی ای در پس آن نهفته است و روح الیجا همیشه درحال نظاره و درخشش است
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------
if you like this type of content and my stories tell me in the comments about it. Maybe it will make me continue it.
Note: this was an only for fun project that i just wanted to test what i can do when i have a random scenario. the artwork in the head is one of my old arts and its a gift for my bestfriend
WRITTEN BY: CAPITANGAMERS
4
1
Error happened.
No responses yet